قوله تعالى: فلما أحس عیسى‏ منْهم الْکفْر الایة... معنى احساس دانستن است و یافتن بخرد، و دیدن بحاسه بصر، میگوید که: چون عیسى (ع) بدانست و دریافت که جهودان بر کفر محکم ایستاده‏اند، و اصرار ایشان بر کفر دید و قصد قتل عیسى (ع) میکردند و ساز بد که پنهان مى‏ساختند، عیسى (ع) در آن حال از ایشان برگشت و راه گریز گرفت، تا بقومى حواریان در افتاد. یعنى گازران که جامها مى‏شستند و سپید میکردند. از ایشان نصرت خواست بر جهودان و گفت: منْ أنْصاری إلى الله؟ انصار جمع نصیر است چنان که اشهاد جمع شهید، و الى بمعنى مع است، چنان که گفت آنجا: و لا تأْکلوا أمْوالهمْ إلى‏ أمْوالکمْ یعنى مع اموالکم و عرب گویند: «الذود الى الذود ابل» یعنى مع الذود. و معناه «من یضیف نصرته ایاى الى نصرة الله؟» آن کیست از شما که مرا نصرت کند با آنکه الله مرا نصرت میدهد.


گفته‏اند این نصرت زبان است و اثبات حجت که میطلبید، نه نصرت شمشیر.


قال الْحواریون نحْن أنْصار الله حواریون گفتند که ما یارانیم خداى را و این بر فراخى مجال عرب است در سخن ایشان، مراد بآن نصرت دین است، چنان که گفت: إنْ تنْصروا الله ینْصرْکمْ یعنى: ان تنصروا دین الله. جاى دیگر گفت: و ینْصرون الله و رسوله اى و ینصرون دین الله و رسوله.


اما حواریون، خلافست میان علما که این نام ایشان را از بهر چه نهادند؟ قومى گفتند: از بهر آنکه جامهاى سپید داشتند، عیسى (ع) بایشان در رسید و ایشان همه سپید جامه بودند، صید ماهى میکردند. و درست آنست که گازران بودند: «کانوا یحورون الثیاب اى یبیضونها» و زن را حوراء گویند به آن معنى که سیاهه چشم وى سیاه باشد و سپیده سخت سپید و خالص. رسول خدا (ص) گفت: «هر پیغامبرى را حوارى است، حوارى ما زبیر بن العوام است. این خبر دلیل است که حوارى نامیست خاصگیان هر پیغامبرى را. ازین جاست که قتاده گفت: ان الحواریین کلهم من قریش: ابو بکر، و عمر، و على، و حمزة، و جعفر، و ابو عبیدة بن الجراح، و عثمان بن مظعون، و عبد الرحمن ابن عوف، و سعد بن ابى وقاص، و عثمان ابن عفان، و طلحه ابن عبید الله و الزبیر ابن العوام و در قصه این آیت گفته‏اند که مریم عیسى (ع) را با حرفت صباغى داد پیش مهتر صباغان، چون آن حرفت بدانسته بود و دریافته، آن مهتر صباغان جامهاى بسیار بوى داد، و بر هر جامه نشان کرد بر آن رنگ که میخواست. آن گه به عیسى گفت: این جامها رنگارنگ مى‏باید هر یکى چنان که نشان کرده‏ام به رنگ میکن، این بگفت و به سفرى بیرون شد و جامها بعیسى سپرد. عیسى رفت و آن جامها همه در یک خنب نهاد بر یک رنگ راست، و گفت: «کونى باذن الله على ما ارید منک» پس آن گه مهتر صباغان زود از سفر باز آمد و آن جامها دید، در یک خنب نهاده، و بیک رنگ داده، دل‏تنگ شد، گفت: این جامها تباه کردى! عیسى گفت: جامها چون خواهى؟ و بر چه رنگ خواهى؟ تا چنانک تو خواهى از خنب بیرون آرم، چنان کرد. یکى سبز آمد، یکى زرد، یکى سرخ چنانک مراد بود. آن مرد از کار وى عجب درماند و دانست که بجز صنع الهى نیست، بوى ایمان آورد و اصحاب وى همه ایمان آوردند. و نصرت دین وى کردند.


این است که رب العالمین گفت: قال الْحواریون نحْن أنْصار الله کلبى گفت: حواریون دوازده مرد بودند و از خاصگیان عیسى که بر راه اتباع وى راست رفتند و درست آمدند، همیشه با وى بودند، و هرگز از وى جدا نگشتند، هر گه که گرسنه شدندى گفتندى: «یا روح الله جعنا» عیسى دست بر زمین زدى و هر یکى را دو رغیف بیرون آوردى. و در حال تشنگى میگفتند: «عطشنا یا روح الله!» عیسى دست در زمین زدى، آب بر آمدى، تا ایشان بیاشامیدندى. پس ایشان گفتند: یا روح الله! کیست از ما فاضلتر که بتو ایمان آوردیم، و بر پى تو ایستادیم، چون گرسنه شویم ما را طعام دهى، و در تشنگى آب دهى؟ عیسى گفت: از شما فاضلتر آنست که بدست خویش کار کند، و از کسب خویش خورد! ایشان چون این سخن بشنیدند حرفت گازرى بیاموختند، و از کسب خویش خوردند ایشانند که رب العالمین نام ایشان حواریان نهاد، و از ایشان حکایت کرد که گفتند: آمنا بالله و اشْهدْ بأنا مسْلمون: ربنا آمنا هم از قول حواریان است، میگوید: خداوند ما! ما ایمان داریم و بگرویدیم بما أنْزلْت بآنچه فرو فرستادى از آسمان یعنى کتاب انجیل: و اتبعْنا الرسول و بر پى رسول ایستادیم یعنى عیسى (ع). فاکْتبْنا مع الشاهدین اى مع محمد (ص) و امته، و هم الذین ذکرهم الله فى قوله لتکونوا شهداء على الناس و یکون الرسول علیْکمْ شهیدا.


و مکروا یعنى الذین احس عیسى منهم الکفر. ایشان که عیسى ازیشان کفر معلوم کرده بود، مکر ساختند. و مکر ایشان آن بود که چون عیسى و مادر از میان ایشان بیرون شدند و پس با حواریان بایشان باز آمد و دعوت کرد، ایشان قصد عیسى کردند، و دار زدند، تا وى را بردار کنند، رب العالمین گفت: و مکر الله ایشان ساز نهانى ساختند، و الله ساز نهانى ساخت، گفتند که: مکر، سازى بود پوشیده.


و باشد که مفسدت را کنند، و باشد که مصلحت را. و مکر الله جز مصلحت را نباشد، و غدر با آن نبود که الله تعالى پاک است و منزه از غدر کردن. این هم چنان است که خود را جل جلاله کید گفت و آن گه در آن کید از غرور پاک و منزه است. بخلاف مخلوق که کید او با غرور است و مکر او با غدر. پس مکر خالق بمکر مخلوق نماند، هم نامى هست، لکن هم‏سانى نیست، و درین آیت رد جهمیان ظاهر است و اهل سنت را بحمد الله در آن حجت قاهر.


و مکر الله گفته‏اند که: مکر الله اینجا آنست که: پیغام داد به عیسى تا فرا حواریان گفت که: آن کیست از شما که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و وى را ببدل من بردار کنند و بهشت او را بود؟ یکى از ایشان اجابت کرد، آنست که الله تعالى گفت: شبه لهمْ وهب ابن منبه گفت در بیان این قصه: که عیسى شبى نشسته بود با حواریان، و ایشان را وصیتها میکرد، و نصیحتها میگفت، آن گه گفت: یکى از شما امشب بمن کافر شود، و مرا بچند درم بفروشد. پیش از آنکه خروه بانگ کند و روشنایى روز پدید آید، تا درین سخن بودند، جهودان بیامدند و عیسى (ع) را در آن میانه شب ببردند، و دار زده بودند تا وى را بردار کنند. الله تعالى آن شب فرمان داد تا جهان تاریک گشت، تاریکى عظیم که ایشان یکدگر را نمى‏دیدند. فریشتگان آمدند در آن ساعت و عیسى (ع) را رهانیدند از دست ایشان. آن مرد که عیسى (ع) او را نام زد کرده بود بکفر و بیگانگى، نام وى یهودا بود. بجهودان گفت: مرا چه دهید اگر من شما را بعیسى دلالت کنم؟ سى درم بوى دادند. وى بیامد و عیسى در خانه بود که روزن به بیرون داشت. چون در خانه شد الله تعالى شبه عیسى بر وى افکند و جبرئیل آمد عیسى را از آن روزن به آسمان برد. جهودان از پس آن مرد در رفتند و آن مرد را بر صورت عیسى دیدند، وى را بگرفتند و بردار کردند. و بعد از آن مادر عیسى و زنى دیگر آمدند بپاى دار و میگریستند. رب العالمین فرمان داد تا عیسى بیامد و ایشان را گفت چرا مى‏گریید؟ ایشان گفتند: بتو میگرییم. عیسى گفت: شما دلتنگ نباشید که الله تعالى مرا بآسمان برد و با من نیکوئیها کرد و جز خیر و راحت پیشم نیامد، و این مرد را که بردار کردند الله تعالى شبه من بر وى افکند، تا جهودان پنداشتند که آن من بودم. این است که رب العالمین گفت: و مکروا و مکر الله و الله خیْر الْماکرین جهودان پنداشتند که ایشان دست بردند بآن مکر که ساختند و مکر الله به است و ساز او مه.


تواریخیان گفتند که: عیسى سى و سه ساله بود که او را بآسمان بردند از بیت المقدس شب قدر از ماه رمضان و سى ساله بود که از آسمان بوى وحى آمد.


چنان که مدت نبوت و ابلاغ وى سه سال بر آمد، آن گه او را بآسمان بردند. و مریم آن گه که بوى بار گرفت سیزده ساله بود، و بعد از رفع عیسى (ع) شش سال بزیست. و ولادت عیسى بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و بعد از غلبه اسکندر بزمین بابل بشصت و پنج سال. و عیسى به بیت لحم زاد که منزلى است از منازل مسجد اقصى.


مصطفى (ص) شب معراج آنجا فرود آمد و نماز کرد.


قوله: إذْ قال الله یا عیسى‏ إنی متوفیک در معنى متوفیک دو قول گفته‏اند: یکى آنست که الله گفت یا عیسى من ترا ستاننده‏ام و گیرنده و از دنیا بسوى خود بر آورنده بى‏مرگ. همانست که جاى دیگر گفت: فلما توفیْتنی اى قبضتنى الى السماء و أنا حى. این قول کعب است و حسن و کلبى و مطر وراق، و ابن جریج و ابن زید، و برین قول توفى را دو تأویل است: یکى آنکه: رافعک الى وافیا اى تاما لم ینالوا منک شیئا. چیزى که بتمامى از کسى بستانى گویى: توفیت کذا و استوفیته یعنى که: من ترا به آسمان بر آرم با شخص تمام که این دشمنان از تو هیچ چیز نکاهند و نگیرند. دیگر آنست که: «انى متوفیک، اى متسلمک»، یقال «توفیت منه، اى تسلمته» یعنى که: من ترا با خود پذیرم و سوى خویش برآرم. قول دیگر آنست: که از ابن عباس روایت کرده‏اند: «انى متوفیک اى ممیتک» توفى برین قول مرگ است و آن را دو تأویل است: یکى آنکه وهب گفت: «توفى الله عیسى ثلاث ساعات من النهار ثم رفعه الیه». تأویل دیگر آنست که ضحاک گفت بر تقدیم و تأخیر «انى رافعک الى و مطهرک من الذین کفروا و متوفیک بعد انزالک من السماء».


میگوید: ترا بسوى خویش برآرم و از کافران برهانم و آن گه بعاقبت ترا بدنیا فرستم و بمیرانم.


روى ان النبی (ص) قال انا اولى بعیسى بن مریم لانه لم یکن بینى و بینه نبى، و انه نازل على امتى و خلیفتى علیهم، فاذا رأیتموه فاعرفوه، فانه رجل مربوع الحلق، الى الحمرة و البیاض، سبط الشعر، یهلک الله فى زمانه مسیح الضلالة الکذاب الدجال، و یلبث فى الارض اربعین سنة. و فى روایة کعب اربعا و عشرین سنة، ثم یتزوج و یولد له، یتوفى و یصلى المسلمون علیه و یدفنونه فى حجرة النبى (ص).


و روى ان النبی (ص) قال کیف یهلک امة أنا فى اولها و عیسى فى آخرها و المهدى من اهل بیتى فى وسطها.


قال ابن عباس ما لبس موسى الا الصوف حتى قبض، و ما لیس عیسى الا الشعر حتى رفع.


و قال ابن عمر رأینا النبى (ص) یبتسم و هو فى الطواف. فقیل له فى ذلک، فقال استقبلنى عیسى فى الطواف و معه ملکان.


و مطهرک من الذین کفروا تطهیره من الکافرین: اخراجه من بینهم.


و قیل تخلیصه من قتلهم لان ذلک نجس طهره منه.

و جاعل الذین اتبعوک فوْق الذین کفروا إلى‏ یوْم الْقیامة ابن زید گفت: این ترسایان‏اند که در هر شهرى که باشند مه از جهودان باشند، نه بینى که ترسایان را در دنیا مملکت و عزت و منعت است، و جهودان را جز خوارى و مهانت و فرومایگى نیست. و برین قول معنى اتباع دعوى محبت است نه اتباع دین و ملت. و قول درست آنست که: اتباع جز اتباع دین و ملت نیست، و این کاف اتبعوک با مصطفى (ص) میشود و معنى آنست که: ایشان که بر پى تو رفتند یا محمد. در توحید و تصدیق هم ایشانند که اتباع دین عیسى (ع) و ملت وى کردند براستى و درستى، و او را ببندگى الله و رسالت وى اقرار دادند. یا محمد! اینان برتر جهودان و ترسایانند، امروز در برهان و حجت تا بقیامت و فردا در درجات بهشت با نعمت و کرامت. آن جهودان و ترسایان در اسفل السافلین، و این مومنان در اعلى علیین.


ثم إلی مرْجعکمْ فأحْکم بیْنکمْ فیما کنْتمْ فیه تخْتلفون این مختلفان درین آیت پنج قوم‏اند، یکى مسلمانان‏اند که مى‏گویند که: الله یکى و موسى (ع) و عیسى (ع) و محمد (ص) رسولان او، و دیگر جهودان‏اند که میگویند: موسى رسول او و عیسى و محمد (ص) نه. و سدیگر گروه ترسایان‏اند. یک گروه مى‏گویند که: عیسى (ع) خداست! و یک گروه مى‏گویند که: فرزند است و مادر وى زن، و محمد (ص) پیغامبر نه. آن گه خبر داد از سرانجام این چهار گروه که کافرند و آن یک گروه که مسلمان‏اند: فأما الذین کفروا الآیة... اما این چهار گروه که کافران‏اند فأعذبهمْ عذابا شدیدا فی الدنْیا و الْآخرة ایشان را عذاب کنم عذابى سخت در دنیا بشمشیر و گزیت و در آخرت آتش جاوید.


و أما الذین آمنوا و عملوا الصالحات اما آن یک گروه که مسلمان‏اند که ایشان را ایمان است و عمل صالح. ایمان فعلى باشد از بنده که مقتضى آن امن بود از عذاب خدا، و عمل صالح فعلى بود که مقتضى آن صلح باشد میان بنده و میان خدا.


فیوفیهمْ أجورهمْ میگوید: جزاء کردار ایشان و ثواب طاعات ایشان بتمامى بایشان رسانیم، و از مزد کار ایشان هیچ چیز ضائع نکنیم و نکاهیم. همانست که جاى دیگر گفت: إنا لا نضیع أجْر منْ أحْسن عملا.


آن گه گفت: و الله لا یحب الظالمین الله ظلم نه پسندد و ظالمان را دوست ندارد. یعنى که چون ظلم دوست ندارم بدانید که خود نکنم و با خلق خود پیش نگیرم، که آن کس که چیزى دشمن دارد، خود نکند خاصه که از آن مستغنى و بى‏نیاز باشد.


ذلک نتْلوه علیْک حقیقت تلاوت اتباع است، یعنى که خواننده لفظ بر پى لفظ مى‏دارد و «حق تلاوت» چنان که آنجا گفت یتْلونه حق تلاوته آنست که تدبر و تتبع معنى بر پى لفظ دارد، و بمقتضى آن کار کند، و خداى عز و جل در قرآن جایها اضافت تلاوت و قراءة با خود کرد از آن در قرآن فراوان است. و ظاهر آن همه رد جهمیان است، و گفت مصطفى (ص) شاهد آنست: کأن الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من الرحمن یتلوه علیهم.


ذلک نتْلوه علیْک من الْآیات معنى آنست که: این قصه عیسى و مریم که ما بر تو خواندیم از علامات رسالت و برهان نبوت تو است یا محمد، که آن خبرها غیب است که نه بمشاهدت دیده و نه از کتابى برخوانده‏اى، بلکه ما ترا از آن خبر دادیم و از ذکر حکیم «یعنى لوح محفوظ» با تو بگفتیم: «و اللوح المحفوظ معلق بالعرش من درة بیضاء» و گفته‏اند که: «ذکر حکیم» قرآن است، فانه المحکم من الباطل و هو المشار الیه بقوله تعالى: کتاب أحْکمتْ آیاته.